سه توهم




  میگویند »آدمیان را از خاک آفریده اند. پس به خاک بازمیگردند.« گویندۀ این گزاره یک جمله را جا انداخته و آن این که آدمیان درتا آن جا که فعالیت داوطلبانه نیست بلکه اجباری طبیعی است؛ عمل خود انسان تبدیل به نیرویی بیگانه در مقابل خود او می شود که به جای آن که به وسیلۀ او مهار شود او را به بردگی گرفتار می کند. «مارکس – ایدئولوژی آلمانی»

     می گویند «آدمیان را از خاک آفریده اند. پس به خاک بازمی گردند.» گویندۀ این گزاره یک جمله را جا انداخته و آن این که آدمیان در سراسر این سفرِ ناگزیر محکوم به زندگی روی خاک اند. این روزها که مصادف با عاشورای حسینی است، و از هر کوی صدای نوحۀ مرگ به پاست، پدیده ای جدید در حال تکوین است. چادرهای سیاه در هر محله به پا شده، و در هر خیابان جلوی هر رهگذر را با تعارف شربت می گیرند. اما بر خلاف سال های قبل خبری از آدمیان نیست. امروز دیگر در محله ها صدای مرگ بر دیکتاتور است که به گوش می رسد. امروز صدای زندگی ست که در اعتراض به اعدام و سرکوب و حجاب اجباری طنین افکن است. اما داخل این چادرهای سیاه چه خبر است؟ هیچ! این دکان دیگر مشتری ندارد. 

     قرن ها به طول انجامید تا توده های ایران سرانجام دریافتند آن چه در این سال های سنگی سیاه برایش زار می زدند نه مظلومیت حسین بلکه مظلومیت بی پاسخ خودشان بود. آن که سرش را بیخ تا بیخ بریدند، حق حیات شکوهناک فرد فرد آدمیان بود. قرنها پی قرن گریستند و زاریدند، قرنها سیاه به تن کردند و در پیشگاه خدایی که هیچ نشانی نمی داد «پیشانی بر خاک نهادند» و از عمق جان طلب انتقامی خونین کردند. قرن ها به آن چه خود از سنگ آفریده بودند سنگ زدند. زنجیر به شانه ها کوفتند تا عمق جراحت قلب خود را از ستمی که بر آل محمد می رفت به رخ بکشند و در این میدان «جوشان از آفتاب و عربده» گوی سبقت را از هم ربودند. به راستی باید ستمی بر ایشان رفته باشد تا ستمی چنان از تخیل برسازند. به درازای قرون، شمشیر بر فرق زدند تا خون جگر خود را فوران کنند. «آفریدگاران در برابر آفریده-های خود به کرنش ایستادند.» (کارل مارکس)

     اما دیگر نه! چه مایه اعصاب و گوشت و رگ و خون توده ها در برابر آفریده ها به هم تافته می-بایست گردد تا سرانجام توده های مصیبت دیدۀ خاورمیانه دریابند که آن چه در پیشگاهش تن خود را پاره پاره می  کنند تجسم رنج خودشان است. و آن دو طفل مقتول هم چیزی بیش از گذشته و آینده ای دست و دهان بسته نیست، مظلوم ترین شخصیتی که همواره و هر سال لگدمال می شود. به راستی چرا نباید برایش گریست!

     وقتی دستگاه فریبی که به این ستم جلوه ای از افسانه بخشیده بود و هیئت های مرگ اش را با حاصل دسترنج خود ستم دیدگان بنا می کرد تا دکان حماقت فروشی اش بگردد و بگردد، یک باره هیمنۀ خود را با قتل دختر مظلوم کورد بر باد داد، پردۀ دود کنار رفت. توده ها یک باره خود را لخت و عور یافتند، لخت درست همچون حقیقتی که خیلی دیر، اما بی بازگشت ظهور یافته بود. آینه گردید و ستم واقعی پیدا شد. حسین مظلوم حالا نوید افکاری بود، محسن شکاری بود، نیکا شاکرمی بود، و هزاران و هزاران دیگر. با جمع شدن بساط دروغ و حماقت دولتی، حسین که نماد مظلومیت بود جای خود را به منشأ حقیقی خود داد. حسین، مردم شد، و سرِ بریده، حقوق دمکراتیک ایشان که نسل ها پی نسل، با هم دستی فعال خود توده ها، لای پاهای بوزینگان غلت می خورد و خون می فشاند. به راستی که «توده ها همیشه قربانیان سفیهانه ی فریب و خودفریبی در سیاست بوده اند و خواهند بود، تا زمانی که بیاموزند در پس هر یک از اظهارها و موعظه های اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جست وجو کنند.» (لنین)

     می گویند «حسین هیچگاه بیعت نکرد»، توده ها نیز زیر تأثیر اپورتونیسم ایرانیِ تاریخی خود هیچگاه بیعت نکردند. انسان ایرانی از همان ایام کودکی این را بارها به گوش خود شنیده که «حسین جنگید». انسان ایرانی اما هیچ گاه نجنگیدند. در عوض، می لغزید به جلد قدرت و سعی در تغییر آرایش قدرت داشت. توده ها اما به جای نبرد، قرن ها گریستند و زنجیر زدند و بدن ها از هم دریدند. و این تاوان نجنگیدن بود. تاوان بیعت نکردند اما پیکار هم نکردن. یک گرفتاری، یک عقدۀ عمیق!

     با این حال، توده های به ویژه ایران بهای سنگینی برای رسیدن تا سطح هوشیاریِ «زن-زندگی-آزادی» پرداختند. در هر جا که صدای آزادی به گوش می رسید، قرینه اش صدای تازیانه و قفل محبس و پارگی نخاع بود. ناصر زرافشان، وکیل راستین توده های ایران، به درستی گفت «جدال همواره بین اقلیت حاکم و اقلیت معترض بوده است!» مگر آن که منطق واقعی زندگی، انسان ها را در روزگارانی بس دراز سر عقل آورد. در دوران معاصر، یعنی ظرف بیست سال گذشته اما شاهد یکی از اعتلاهای خودبه خودی در شیوۀ تفکر توده ها بوده ایم. 

     اسلام به منزلۀ یک شیوۀ تفکر ایده آلیستی، در حاکمیت جمهوری اسلامی به اوج تکامل خود رسید. اوج، زیرا دیگر راه پیشروی ندارد. قرین واقعی اسلام، نشخوار سیاست های اقتصادی مافیایی و نولیبرالی غرب بود به سبک خاورمیانه ای، که اوضاع معیشت و رفاه توده ها را به مراتب وخامت بارتر از آن چه در خاستگاه نولیبرالیسم شنیده بودیم، روز از پی روز، به قهقرا برد. شاید رمز پیوند عمیق جمهوری اسلامی با غرب در همین نغمۀ نولیبرالی باشد. اما همین حاکمیت اسلامی، فقط به این خاطر که بافتارش را چهار نخِ فریب و پیگرد و ستم و اعدام تشکیل داده، از همان روز ابتدای تأسیس، همواره مقدم بر بحران های اقتصادی، با بحران های ادواری سیاسی و مشروعیت مواجه بوده و در گذرهای متعدد، بخش های وسیعی از پایگاه توده ای خود را از کف داده است. از همین رو، همیشه سناریو هایی در جیب داشته که، هر چند نخ نما و سرشت نمای استبداد مطلق شیوۀ تولید آسیایی بوده، باز قابلیت بسیج مردم را پیرامون خود داشته است؛ مردمی که عمیقاً از سندروم استکهلم در عذاب اند. 

     عالی ترین شکلی که فریب های مزبور به خود می گرفت، شکل سیاسی آن بود؛ یعنی انتخابات. انتخابات در جمهوری اسلامی، حسب ادعا، عرصه ای بود که توده ها باید به دعوت جمهوری اسلامی سرنوشت خود را رقم می زدند. اما مگر در حاکمیت اسلامی، که برگی بر زمین نمی افتد مگر به اذن خداوند، سرنوشتی را می توان در عرصۀ واقعی و جاری اجتماع تعیین کرد. فهماندن همین واقعیت ساده به بخش های وسیعی از توده ها و زامبی های اصلاح طلب شدۀ جمهوری اسلامی سال ها زمان برد. 

     نخستین توهمی که باید می شکست، توهم به تعیین سرنوشت خود در چارچوب نظام اسلامی بود. گذشته از بی شمار روشنفکر و مبارز که هر از گاه صدایشان چون موجی تک افتاده خیز می گرفت و خیلی زود مدفون سیل گنداب تئوریک اصلاح طلبانه می شد، منطق واقعی زندگی به توده ها فهماند که همه چیز در سیرک انتخاباتی جمهوری اسلامی تعیین می شود مگر سرنوشت خود مردم. دوستِ راستین مردم، یک قرن پیش، درست می گفت که «ماهيت حقيقى پارلمانتاريسم بورژوازى نه تنها در رژيم هاى سلطنت مشروطه پارلمانى بلکه در دمکراتيک‌ترين جمهوري ها هم اين است که در هر چند سال يکبار تصميم گرفته مي شود کداميک از اعضاى طبقه حاکمه در پارلمان مردم را سرکوب و لگدمال کند» (لنین). از اواسط سال های دهۀ نود خورشیدی شاهد شکست تدریجی این توهم تاریخی بزرگ هستیم. توده ها در این سال های پرحرکت و ملتهب فراگرفتند که آن چه را که در آسمان ها می جویند باید روی زمین، در خیابان-ها، بیافرینند. که حکایت، بی برو و برگرد، همان حکایت قدیمی ست: «آه که مرا در این مرتبت خاکساری عاشقان، برگسترۀ نامتناهی کیهان خوش سلطنتی بود، که سرسبز و آباد از قدرت های جادویی تو بودم از آن پیش که تو پادشاه جان من به خربندگی دست ها بر سینه و پیشانی بر خاک نهی و مرا چنین زار به خواری درافکنی» (شاملو). رنج و ستمی که از بابت آن خود را می کوفتند، طومار دراز سرگذشت بربادرفتۀ خود ایشان است، و مآلاً چارۀ دیگری نیست مگر مقاومت جلوی دشمن و حق خود را در همین جهان ستاندن، که «نیل به رهایی واقعی تنها در جهان واقعی و با وسایل واقعی امکان پذیر است». (کارل مارکس)

     نقطۀ اوج شکست این توهم فلج کنندۀ سیاه، و بیداری شیوۀ تفکر انقلابی در این عرصه، خیزش ژینا بود. در خیزش ژینا، برای اولین بار، قاطعانه و سراسری، دیگر هیچ صدایی پیرامون مطالبات از ارتجاع به گوش نرسید. پیام به واضح ترین شکل ارسال شد: جمهوری اسلامی باید برود! 

     نکته ای که در این زمینه باید به یاد داشت این است که دستاورد انقلابی مزبور، نه نتیجۀ کار آگاهی-بخشانه و انقلابی حزب انقلابی کارگران بلکه حاصل شکل خود به خودی سیر وقایع بود. به همین خاطر، اگر خواهان بازگشت به گذشته نیستیم، کمترین کاری که می توان کرد، تئوریزه و مدون کردن تجربیات واقعی توده هاست، درست و دقیق همان تجربیاتی که داستان را به این نقطه رساند با تمامی پیچ و خم ها، و بازگرداندن این تئوری ها در شکل درس ها نزد توده ها. توده ها باید بدانند که چه مسیر دشواری را طی کرده اند. توده ها باید در این زمینه هوشیاری کسب کنند تا هرگونه خطر بازگشت به وضعیت قدیم از بیخ و بن روفته شود. توده ها همواره باید به یاد داشته باشند که آن چه باعث قدرتمندی بی سابقۀ ایشان در خیزش ژینا شد، شکست توهم به جناح های رنگارنگ قدرت بود.

     برای پیشرفت شیوۀ تفکر انقلابی، فقط کافی نیست که توهم به ارتجاع و جناح های متنوع  آن در قدرت شکسته شود؛ این شکست، این گام، باید آگاهانه، با کمک حزب انقلابی مارکسیست-لنینیست، محکم، پیگیرانه و بی بازگشت برداشته شود.   

□  توهم دوم ناظر است به نقش نیروی بیگانه و امپریالیسم. البته علاوه بر انقلابیون، مارکسیست-لنینیست ها، و روشنفکران متعهد به توده ها، از همان روزهای نخست شکل گیری دستگاه جهنمیِ فاشیستی جمهوری اسلامی، نیروهای دیگری هم بودند که خواهان برچیدن کلی نظام حاکم بودند. اما این برچیدن را هیچ گاه نه به دست توده ها می خواستند نه به ارادۀ توده ها. تمام جار و جنجالی که ایشان (برای مثال، سلطنت طلب های قدیم و اصلاح طلب های سلطنت طلب شدۀ جدید) به راه می انداختند و این روزها به نحو گوش خراش به راه می اندازند بر سر این است که با تاراندن جمهوری اسلامی، فضایی برای اربابان جدید اما بیگانه باز شود. سرشت آن ها نه ضدارتجاع است نه ضدبیگانه. سرشت آن ها اساساً لانه گزینی در آغوش نیروهای ارتجاعی و بیگانه است. این سرشت در نتیجۀ خاستگاه طبقانی آن هاست. این سرشت طبقاتی به میزانی محدود در میان کل توده های ایران پراکنده است. و ای بسا به همین خاطر است که هر مبارزی باید تلاش کند در هر بزنگاهی به انتقاد از خود بپردازد. و انتقاد از خود، در این عرصه ها، راز هوشیاری توده های انقلابی ایران خواهد بود. 

     منافع ژئوپولیتیک و منابع اقتصادی ایران بر هیچ گرگ امپریالیستی پوشیده نیست: امپریالیست های بلوک چین و روسیه از یک سو، و امپریالیست های ایالات متحده، اروپا و ناتو از سوی دیگر. باید پذیرفت، و این از نکات حیرت آور تاریخ است، که گرگ های امپریالیست بیشتر از توده های ساکن این سرزمین نسبت به منافع نهفته در این سرزمین آگاه اند! پس طبیعی است که امپریالیست ها، مطابق سرشت خود، دخالت های خودشان را در قالب نیروهای مخالفِ جمهوری اسلامی یا مخالفِ مخالفان جمهوری اسلامی (اوباش موسوم به محور مقاومت) پیش برند. توهم به خیرخواهی نیروی بیگانه (چه از نوع آسمانی و چه از نوع زمینی اش) که خواهان سرنگونی مستبد محلی است، ریشه های دراز دارد و در بسیاری امور، با توهم نخست در هم تنیده است. توهم به امپریالیسم ایالات متحده همان قدر خطرناک است که توهم به امپریالیسم چین و روسیه. اگر ایالات متحده و بریتانیا کودتای 28 مرداد به راه انداختند، امپریالیسم روسیه، نهال نازک انقلاب مشروطه را در هم کوفت. کسانی که راه رهایی را در هر شکلی از نیروی بیگانه می یابند، فارغ از این که آن نیروی بیگانه کیست، در یک صف قرار دارند، صف امپریالیسم. زمانی فرهیخته ای از چین کهنسال می گفت «به خود اتکا داشته باشید، خود را بشناسید، دشمن را بشناسید، در صد جنگ پیروز خواهید شد!» (مائو تسه تونگ)

     انسانی که از تعیین سرنوشت خود دچار عجز شده، حالا رهایی خود را در تمنای «ای خداوند هفت سیاره، پادشاهی فرست خونخواره» می جوید. هنوز نمی توان ادعا کرد که توهم دوم، یعنی امید به امپریالیسم، در هم شکسته شده است. اما ظرف یک سال اخیر، هم زمان با بازشدن چشم های خیرۀ توده ها، توهم دوم ضربات سنگینی را تحمل کرده است. مبادلۀ یک تروریست دولتی با جمهوری اسلامی، و «خنده های رعش آور» اتحادیۀ اروپا به ریش کسانی که از همان آغاز روی بیگانه قمار کرده بودند، یعنی از سرگیری مذاکرات و معاملات، و هم زمان، اعدام های پی درپی، رفته رفته خواب خوش بدنه ای از توده ها را آشفته خواهد کرد. زمانی صادق هدایت، زخم باز ادبیات ایران که هنوز خونابه می چکاند، گفت: « قهقه خندید، به طوری که شانه هایش می لرزید. من با دست اشاره به سمت خانه ام کردم ولی او فرصت حرف زدن به من نداد و گفت: - لازم نیس، من خونۀ تو رو بلدم، همن الآن ها...» 

     به هر حال تازه در ابتدای مسیر شکست این توهم هستیم؛ توهمی که تا شکسته نشود، گشایش معنوی لازم در شیوۀ تفکر توده ها برای ادامۀ پیکار فراهم نخواهد شد. برای پیشرفت بعدی شیوۀ تفکر انقلابی، برداشتن قاطعانه، محکم و آگاهانه و بی بازگشت این گام، در همگامی حزب مارکسیست-لنینیست با توده-های مردم ایران، ضروری است. 

□ توهم سوم که رد آن در هر کنش فردی و اجتماعی توده های ایران قابل شناسایی است، بی سازمانی و بی شکلی اعتراضات است. حرکت امتی و هیئتی، معرف جنبش های دهقانی علیه فئودال هاست. این شکل از مبارزه هیچ دردی از دردهای دنیای مدرن را دوا نخواهد کرد. حرکت فاقد سازماندهی، چنان که تجربۀ 50 سالۀ اخیر نشان داده، بهترین بستر برای موج سواری نیروهای بیگانه و تحریف جنبش از سوی ارتجاع داخلی است. 

     این صحیح که شکل گیری اعترضات و جنبش های توده ای اعتراضی در خاورمیانه، به دلیل سرکوب بی امان و سابقه دار سازمان ها و تشکلات، غالباً با حرکت های درهمِ انبوه توده ها آغاز می شود. شناخت این جنبش ها البته لازم است و ضروری. در عین حال، شور و شوق وسیع با قابلیت سرایت سریع آن نیز انکارناپذیر است و عموماً برای شکستن فضای رعب حاکم بسیار مؤثر است. اما تجربه ای که هم توده های مردم ایران ظرف سال های اخیر با بهای گران به دست آوردند، و هم تجربۀ بین المللی نه چندان دور در خاورمیانه که اوج آن را در بهار عرب شاهد بودیم، گواهی می دهد که این جنبش ها در این شکل سنتی، دست آخر اگرچه ممکن است قادر به سرنگونی حاکمیت های مرتجع باشند، اما هرگز و هرگز پا را گامی هم فراتر از یک جنبش اعتراضی سلبی برنمی ندارند. 

      برای ایجاد دمکراسی های تراز نوین در خاورمیانه، نیاز به سازماندهی، هماهنگی، همکاری و رهبری قدرتمندِ برخاسته از میان خود توده هاست؛ رهبری ای که از توده ها آمده، پیوند خود را با توده ها حفظ کرده، از توده ها انتقاد می کند، و انتقاد توده ها را به خود دریافت می دارد. و در هر گام از تکامل سازمانی خود، متناسب با تکامل آگاهی توده ها، پیش می رود. تشکیلاتی انقلابی است که در جزئیات روزمره اما ادامه دار خود، بلشویسمِ پیگیرِ خود را به اثبات می رساند، و هم تراز با فراز و فرود امواج اعتراضات دچار نوسان نمی شود. 

     تاکنون در سرتاسر خاورمیانه، از زمانی که بهار عرب به راه افتاد، فقط یک نمونه از این تلاش سازمان یافته را شاهد بوده ایم که هم توانسته قدرت ارتجاع را پس بزند و هم توانسته الگوهای بومی و مطلوب خود را، البته با اراده و دستان خود، با ریشه های محلی عمیق برجای نشاند: انقلاب روژاوا، انقلاب کوردهای مناطق شمال سوریه. گریلاها کورد، متشکل در یگان های دفاع مردم و یگان های دفاع زنان، به رغم برتری تسلیحاتی دولت اسلامی داعش، با اتکا به خود و با اتکا به نیروی سازماندهی توده ای خود توانستند در نبردی نابرابر و خون بار، ایثارگرایانه و قهرمانانه، با شکست دشمن، حیرت جهانیان را برانگیزند. 

      توهم به این که دشمن را می توان با چند تظاهرات خیابانی سرنگون کرد، توهمی خطرناک است. خطرناک است، زیرا از یک سو، باعث اتلاف قدرت فکری و بدنی بهترین عناصر مبارز توده ها می-شود، از سوی دیگر، پس از مدتی، آن شور و شوق بی حساب، به ضد خود تبدیل می شود، و موج افسردگی و کناره گیری را به دنبال خواهد داشت. خشم بی نهایت توده ها از اخبار گزندۀ اعدام بهترین «فرزندان این آفتاب و باد»، وقتی هیچ کاری از عهدۀ ایشان برنمی آید، یکی از گزنده ترین سکانس های این سناریوی خودبه خودی بوده است. 

      برای آن که شیوۀ تفکر انقلابی بتواند گام آخر خود را با موفقیت بردارد، ناگزیر از شکستن این توهم فریبنده و جذاب است. این روزها، پس از افول موقتی خیزش ژینا، بهترین فرصت و زمان است برای باز کردن تجربۀ حرکت غیرمتشکل اخیر توده ها، تئوریزه کردن آن، و انعکاس آن نزد خود توده-ها. باید به توده ها آموخت که علت شکست ما، نه چیزی مکتوب در سرنوشت آسمانی ما، بلکه قدرت سازمان یافتۀ برتر دشمن است.

       چنان که رفت، به طور مختصر نشان دادیم این سه  توهم، که به انحای گوناگون در هم تنیده اند، دلیل اصلی شکست های پی در پی توده هاست.

      هرگاه مبارزه بر سر شیوۀ تفکر، توأم با شکست این سه توهم تاریخی بزرگ، و مسیر تا رسیدن به شیوۀ تفکر انقلابی، با موفقیت و انتقاد و انتقاد از خود طی شود، می تواند به تنهایی، در سایۀ اتکا به خود از سوی مردم و همبستگی بین المللی، هم مرتجعان داخلی و هم امپریالیسم خارجی را در هم کوبد. 

      آن گاه که توده های ستمدیدۀ، ایران، زنان، لعنت شدگان ملی، «اقلیت» های دینی، اگر مجاز به استفاده از این واژه باشیم، و غیره، قربانیان فجایع زیست محیطی، پناهندگان افغانستانی، دانشجویان، جوانان شورشگر، و کل این  تودۀ ستمدیده با مرکزیت طبقۀ کارگر انقلابی، فراگیرند که علم را جایگزین تخیل سازند، هنگامی که توده های سراسر ایران دریابند که قدرت بی نهایت شان در همبستگی و سازمان یابی «رفیقانه»شان است، آن گاه راه تعالی تا جامعه ای شایان زیستن، انقلاب دمکراتیک تراز نوین، گشوده خواهد شد. 

      پرچم ما سرخ است به خون رفقای ما؛ مگر می توان این پرچم را رها کرد و در راه دیگری غیر از راه توده ها روان شد. هرگز. 

رامان افشار
مرداد 1402

Kommentare

Beliebte Posts aus diesem Blog

بامداد انقلاب سوسیالیستی بین المللی

انتشار ترجمه فارسی کتاب "چشم اندازهای نوین برای رهایی زنان"